نقش دین در زندگی (فردی و اجتماعی) انسان چیست؟ چرا حتماً انسان باید دین دار باشد؟
اگرمقصود از دین آموزههایى باشد که در سه ساحت نظام اعتقادى، اخلاقى و عبادىبه انبیاء از طریق وحى ارسال گشته است. آدمى به دلیل نیازى که به دینداشته و بدیلى براى آن نیافته است باید دین داشته باشد. توضیح این مطلب باخواندن فرازهایى از سخنان علامه طباطبایى و دقت در آن مشخص مىشود.
انسان به وسیله استخدام دیگران مدنیت را به وجود مىآورد. در این حقیقتتردیدى نیست که انسان نوعى است که در همه شؤون زندگى خود مدنى و اجتماعىاست و ساختمان وجودى سرتا پا احتیاج انسان و همچنین تاریخ گذشتگان تا آنجاکه در دست است و همچنین آزمایش افراد و طبقات نسل حاضر بدین حقیقت گواهىمىدهند.
ولى آنچه هست این است که این نوع [انسان] به حسب آفرینش به گونهاى ساخته شده که هر چیز را براى خود مىخواهد.
انسان از نیروى طبیعت و از همه فواید وجودى بسایط و عناصر به نفع خود استفاده مىکند.
انسان از همه نباتات (گیاه و درخت) از میوه و شاخ و برگ و ریشه و چوب وهیزم آنها رفع حاجت زندگى کرده و آنها را در راه مقاصد دور دست وسیله قرارمىدهد. انسان از اقسام و انواع حیوانات از گوشت و پوست و پشم و خون و شیرو شاخ و حتى مدفوعات آنها انتفاع برده و آنها را تربیت کرده و در راهمقاصد حیاتى خویش استخدام مىکند. آیا این غریزه فطرى را که در همه چیز بهکار مىبرد، در همنوعان خود به کار نبرده و آنان را از این کلیت استثنامىکند؟
و آیا انسان اجتماع خانوادگى (زناشویى) را براى این مىخواهد که از همسرخود لذت و تمتّع ببرد یا لذت خود را براى منزل مىخواهد؟ و آیا انساناجتماع مدنى را براى این مىخواهد که بهترین وسیلهاى براى تأمین احتیاجاتزندگى اوست یا خود را براى مدنیت مىخواهد و آیا اگر انسان براى خود هیچسعادتى در اجتماع خانوادگى یا اجتماع مدنى نبیند باز آن اجتماع را خواهدطلبید؟ (البته این پرسشها مربوط به تطبیق منفعت فرد به جامعه نیست) حجرات، آیه 13
البته روشن است که انسان همان غریزه (غریزه استخدام) را که در همه موجوداتبه کار مىبندد در همنوعات خود نیز به کار خواهد بست. نتیجه این بیان ایناست که انسان موجودى استخدامطلب بوده و اجتماع را براى تکمیل استخدامانتخاب کرده است، [زخرف، آیه 32 - آل عمران، آیه 195.
اجتماع تعاونى انسان. از همین جا اجتماع تعاونى منعقد مىشود، زیرا چنانکه روشن شد انسان به اجتماع تعاونى از این راه تن مىدهد که مىبیند بهتنهایى و در نتیجه کار و کوشش خود، بدون استفاده از مساعى دیگران،نمىتواند لوازم زندگى خود را تأمین نماید و از جهت دیگر نمىتواند کار وکوشش دیگران را بلاعوض و به رایگان تملک کند، زیرا دیگران نیز مانند اوانسان بوده و چیزى را که وى از دیگران مىخواهد آنان نیز از وى مىخواهند،ناچار اجتماع تعاونى را بهترین وسیله تشخیص داده و آن را انتخاب مىنماید. در نتیجه مقدارى از نتایج کار و کوشش خود را به دیگران داده و در برابر ازنتایج کار آنها برخوردار مىشود، یعنى همه افراد، مجموع محصولات کار خودرا روى هم ریخته و بعد بر حسب وزن اجتماع خود، رفع نیاز مىکنند، [فرقان،آیه 54
بروز اختلاف افراد. اگر چه اجتماع تعاونى -با عواملى که گفته شد- در میانافراد ضرورتا به وجود مىآید، ولى نظر به این که انسان از روى ناچارى بهاین اجتماع تعاونى و عدالت اجتماعى که به دنبال آن مىآید تن در داده،پیوسته از ته دل در فکر پاره کردن این بند و دوستدار لگام گسیختگى است واز این جهت هر وقت نیرویى پیدا کند و قدرتى در خود بیابد، از پایمال کردنحقوق دیگران مضایقه نخواهد داشت، [یونس، آیه 19
تاریخ این نوع [انسان] تا آن جا که در دست است، این حقیقت راتأیید مىکندکه پیوسته اقویا به ضعفا تاخته و هستى آنها را به غارت و چپاول بردهاند،همیشه افراد نیرومند افراد ناتوان را زبون ساخته و زیر یوغ بندگى کشیده وبه نفع خود به کار انداخته و همانند سایر موجودات جاندار و بىجان مورداستفاده بىقید و شرط خود قرار دادهاند و این وضع در اجتماع انسانى تاآنجا که ما اطلاع داریم بوده و هست، با این تفاوت که در گذشته تاریخ،اقسام تعدیات و بردهگیرى به طور انفرادى و میان فردى و فردى یا فردى وجامعهاى انجام مىگرفت و امروز میان جامعههاى قوى و ضعیف انجام مىگیرد.بقره، آیه 213.
از همینجاست که انسان حس مىکند که بدون قانونى حکمفرما که حقوق افرادرا تأمین نماید، زندگى انسان و بقاى جامعه و حیات نوع امکانپذیر نیست وپیوسته قوانینى در جامعههاى انسانى دایر بوده است. نهایت این که درجامعههاى غیرمترقى، قوانین در میان زد و خوردها خود به خود به نفع اقویاتعیّن پیدا کرده و به طور غیرمنظم در جامعه جریان مىیافت و در جامعههاىمترقى از روى رویه و فکر وضع شده و به مردم تحمیل گردیده و نسبتا به طورمنظم اجرا مىشود و در عین حال تعدیاتى که سابقا در میان افراد قوى وافراد ضعیف یا در میان افراد قوى و جامعههاى ضعیف دایر بود، فعلاً درمیان جامعههاى نیرومند و جامعههاى عقبافتاده در جریان است.
چاره اختلاف. آیا انسان مىتواند این اختلاف را از راه قوانینى که وضعمىکند، رفع نماید؟ و آیا مىشود روزى را فرض کرد که انسان غریزه استخدامرا رها کرده و اجتماع تعاونى را نه از براى خویش، بلکه از براى خود اجتماعو عدالت بخواهد؟
البته نه، [شورى، آیه 13] زیرا چنان که گفته شد، انسان اجتماع را با غریزهفطرى و شعور درونى خود براى خود مىخواهد و هرگز انسان شعور درونى خود،یعنى احساسات ویژه خود را که محصول ساختمان ویژه اوست از دست نخواهد داد،مگر انسانیت را از دست بدهد. آزمایشى که هزارها سال در طور عمر انسانیتانجام یافته و آزمایشى وسیعتر از آن پیدا نمىشود،
این مطلب را تأیید مىنماید. انسان هر چه بیشتر بال و پر مىزند که ازچاله این اختلاف بیرون بجهد، بیشتر پایبند مىشود. انسانى که در ادوارگذشته با پرتاب کردن یک سنگ یک نفر را مىکشت، اکنون با پرتاب کردن یکبمب، یک شهر (هیروشیما) را نابود می کند. انسانى که یک روز یک انسانناتوان را اسیر گرفته و برده خود قرار داده و پشیزى چند از دسترنج او بهدست مىآورد، فعلاً به میلیونها برده و میلیاردها لیره و دلار قناعتنمىکند و... .
اساسا چگونه ممکن است شعور غریزى انسان که خود منشأ بروز اختلاف و فساداست، خود منشأ رفع اختلاف و عامل از میان بردن فساد شود، در صورتى که مادر صحنه آفرینش عاملى نداریم که به اثرى دعوت کند و به نابود کردن اثر خودنیز دعوت کند؟
گذشته از این، این قوانین بر افعال و اعمال اجتماعى مردم نظارت دارد، نهبر شعور درونى و احساسات نهانى انسان؛ در حالى که اختلاف از شعور درونىخودخواهى و احساسات نهایى سرچشمه مىگیرد، [انعام، آیه 152.
از این بیان بسیار روشن است که طریق رفع این اختلاف اصلاح احساسات درونىانسانى است، نه تأکید و تشدید آنها و حک و اصلاح متولى قوانین. به طور کلىدر میان بشر سه روش اجتماعى بیشتر نبوده و نیست:
1-روش استبداد که مقدرات مردم را به دست اراده گزافى مىدهد و هر چه دلخواه او بوده باشد به مردم تحمیل مىکند.
2-روش حکومت اجتماعى که اداره امور مردم به دست قانون گذارده مىشود و یک فرد یا یک هیئت مسؤول اجرا مىشوند.
3-روش دینى که اراده تشریعى خداى جهان در مردم به دست همه مردم حکومتکرده و اصل توحید و اخلاق فاضله و عدالت اجتماعى را تضمین مىنماید.
دو روش اول و دوم تنها مراقب افعال مردماند و کارى با اعتقاد و اخلاقندارند و به مقتضاى آنها انسان در ماوراى مواد قانونى، یعنى در اعتقاد واخلاق، آزاد است؛ زیرا ماوراى قوانین اجتماعى ضمانت اجرایى ندارد. تنهاروشى که مىتواند صفات درونى انسان و اعتقاد را ضمانت نموده و اصلاح کند،روش دین است که به هر سه جهت: اعتقاد، اخلاق و اعمال، رسیدگى مىنماید. نتیجه این که رافع حقیقى اختلافات اجتماعى تنها روش دینى است و بس.
دین از وحى آسمانى سرچشمه مىگیرد، نه از عقل و خرد. نظر به این که ارتفاعاختلافات از جامعه انسانى بدون تردید صلاح نوع و کمال انسانى است و از طرفدیگر این تنها راه رفع اختلافات مىباشد و از سوى دیگر دستگاه آفرینش هرنوع را به سوى کمال حقیقى وى هدایت کرده و سوق مىدهد، پس ناچار دستگاهآفرینش دین حق و سزاوارى را باید براى انسانیت تعیین کرده و به عالمانسانى وحى کند و این همان دین حقى است که باید در جامعه بوده باشد.
اشکال: نباید تصور کرد که درست است که رفع اختلافات باید با دین انجامگیرد، ولى دستگاه آفرینش به الهامى که به واسطه عقل اجتماعى مىنماید،افراد نابغه و خیرخواهى تهیه مىکند که مردم را به سوى عقاید حق و اخلاقشایسته و اعمال نیک دعوت نمایند و اینها هستند که پیامبران نامیدهمىشوند، [آل عمران، آیه 105.
جواب: زیرا چنانچه گفته شد، همان عقل اجتماعى انسان است که به اتکاىاحساسات درونى و نیروى فکر خود به سوى اختلاف دعوت مىکند و البته چنینعاملى وسیله رفع اختلاف نمىتواند بوده باشد و از اینجا روشن است که اینشعور انسانى که اصل دین را از دستگاه آفرینش به طور الهام مىگیرد، سنخدیگرى است از شعور، غیر از شعور فکرى که در همه افراد موجود است و اینشعور مخصوص، همان است که «وحى» نامیده مىشود.
اشکال: نباید تصور کرد که اگر چنین شعورى در انسان نهفته بود، مىبایست درجمع افراد بوده و همه از وى مطلع باشند و دیگر وقف عدهاى مخصوص به نام «انبیا» نشود.
جواب: زیرا هر مزیت و کمالى که در نهاد همه افراد نهفته است، لزوم نداردکه در همه افراد بروز کرده و به فعلیت برسد؛ چنان که شهوت و میل جنسى درهمه افراد نهفته است، با این همه در افراد بالغ به ظهور رسیده و فعلیتمىیابد و نه در افراد دیگر. چنانکه قدماى روانشناسان و برخى ازروانشناسان جدید مانند جمز انگلیسى (در کتاب روانشناسى خود) ودیگرانتصریح کردهاند که انسان نفس دیگرى (یا مرتبه دیگرى از مراتب نفس) در پسپرده این نفس دارد که اگر روزنهاى به سوى آن باز کند (چنان که در اهلریاضت اتفاق مىافتد) بسیارى از اسرار غیبى که از دیگران پنهان است بر وىمکشوف مىگردد.
سخنان انبیا نظریه وحى را تأیید مىکند. آنچه از راه استدلال به دستمىآید این است که باید در میان بشر غیر از شعور فکرى شعور باطنى دیگرىبوده باشد که بتواند جامعه بشرى را از اختلاف و کشمکش نجات دهد و افرادشایستهاى بپروراند.
وقتى ما به سخنانى که از انبیا منقول و در دست است رجوع نماییم، همیننظریه را تأیید کرده و با بیانى واضح مىفهماند که نبوت یک موهبت مرموز ویک شعور مخصوص بوده که در انبیا وجود داشته و به واسطه آن، معارف دینى وشرایع آسمانى را از ناحیه حق تلقى مىکردند و هم توافق دلیل مذکور با دعوىانبیا صحت اصل دعوى آنها را به ثبوت مىرساند، [انعام، آیه 159.
از اینجا روشن مىشود که نبوت به نحوى که جامعهشناسان حدس مىزنند، یکنوع نبوغ فکرى اجتماعى نیست و همچنین وحى افکار پاک یک نابغه اجتماعىنیست، بلکه چنان که گفته شد نبوت یک شعور مرموز غیرفکرى و وحى مطالبحقهاى است که به واسطه این شعور به دست مىآید.
اشکال: ممکن است بگویند که نظریه گذشته که مغایرت طریق وحى و طریق عمل رابه ثبوت مىرساند، از این راه به دست آمد که دستگاه آفرینش طبق روشى که درهمه انواع دارد باید نوع انسان را به کمالش که رفع اختلافات اجتماعى استبرساند.
ولى ما مىبینیم که دین و نبوت نیز در این مدت مدید که در میان بشر عمرکرده، موفق به رفع اختلافات نشده و اگر چنانچه گفته شد یک موهبت تکوینىبود، هرگز بى اثر نماند. اساسا دنیاى متمدن امروز دین را نمىپذیرد و هرچه مدنیت پیشتر برود، دین بیشتر عقبنشینى مىنماید، [حجرات، آیه 10.
جواب: اما این که گفته شد دین تأثیرى در رفع اختلاف نکرده، الى آخر بایددر نظر گرفت که اولاً عنایت دستگاه آفرینش به اصلاح جامعه انسانى براىافراد انسان است تا پرورش یابند و دین در سیر ممتد خود هزاران هزار فردصالح تربیت کرده و به جامعه تحویل داده است و ثانیا ظهور دین و زندگىمردان دینى در جامعه از راه سرایت اخلاقى و توارث اخلاقى به همه گوشه وکنار جامعه انسانى سرزده و آثار جمیله و اخلاق شایسته انسانى - همچونشجاعت، شهامت، مروت، شفقت،عفت، سخاوت، حکمت و عدالت - را در زمین دلها کاشته و هنوز هم بشر، اعم از دیندار و بىدین، از میوههاى شیرین آنها برخوردار است.
البته دعوتى که از اقدام ادوار انسانیت پیوسته زنده و سرپاست، درمیانجامعه خالى از تأثیر اخلاقى نخواهد بود وهرگز روشهاى دیگرى جز دین درمیان بشر اخلاق حمیده را ضمانت نکرده که این اخلاق نسبت به آنها داده شودو هرگز بشر از غیر راه دین نمىتواند اخلاق فاضله را حفظ کند، به دلیل اینکه ملتهایى که روش خود را ضد دینى قرار دادهاند، در کمتر از نیم قرنهمه صفات حمیده را مانند شفقت و رحم و عدالت و... از دست دادهاند. پس درهر حال، وجود اخلاق فاضله را (هر چه باشد) در میان بشر از آثار دعوت دینىباید دانست و ثانیا هنوز عمر دنیا به پایان نرسیده و چگونه معلوم است کهروزى دین حق زمین را فرانخواهد گرفت و بشر در حال صدق و صفا زندگى نخواهدکرد.
اما درباره آنچه گفته شد که جهان امروز دین را نمىپذیرد (الى آخر)، بایدمتذکر شد که بشر عدالت اجتماعى و صلح و صفا و اجتماع صالح را نیزنمىپذیرد، با این که دنیا شب و روز براى استقرار آنها مىکوشد و از اولدوره انسانیت تاکنون به مقصد خود نایل نشده، در صورتى که اجتماع صالحبىتردید از مقاصد دستگاه آفرینش است و اگر از راه نبوت نیز تأمین نشود،از راه فکر بىشبهه باید تأمین شود، (مجموعه رسائل، ص 37 - 28، استادعلامه سید محمد حسین طباطبایى.
اما اگر منظور شما از این مفاهیم دینى و از آن جمله و در واقع مهمترین آنمفهوم خداست، پاسخش آن است که چنان که مىدانیم مسایل بسیارى هست که ازقدیمىترین دورانها مورد توجه بشر بوده است. از قبیل مسأله علیت ومعلولیت عامه و همچنین علیت و معلولیتهاى خاصه از قبیل فلان بیمارى وتأثیر زمین و خورشید و ماه در خسوف و کسوف و امثال اینها.
اینگونه مسایل عامل عقلانى و منطقى داشتهاند، یعنى طبیعت عقلانى واستعداد فکرى بشر بوده است که او را متوجه این گونه مسایل کرده است. اینگونه مسایل در روانشناسى جاى خالى ندارد؛ یعنى، جاى این نیست که گفته شودچه عامل خارجى سبب شد که در فکر بشر این معانى پیدا شد؟ زیرا مقتضاى طبیعتفکرى بشر این است که به طور منطقى یک سلسله مسایل را بپذیرد. شاید ممکناست آن چه بشر قرنها آن را پذیرفته است خطا و ناصواب باشد و در عین حالعاملآن فکر ناصواب استعداد منطقى و عقلانى بشر باشد. براى مثال فلکیات قدیم وپارهاى از طبیعیات خطا و ناصواب بود، ولى عاملى که بشر را به سوى همینفکر و ناصواب سوق داده است جز استعداد منطقى و عقلانى و فکرى او نبوده است.
اما پارهاى از مسایل هست که به قطع چیز دیگرى غیر از استعداد عقلانى ومنطقى بشر در گرایش او به آنها تأثیر داشته است، مانند اعتقاد به نحوستبعضى چیزها. در میان بسیارى از مردم جهان اعتقاد به نحوست 13 وجود دارد. به طور قطع عامل دیگرى غیر از استعداد عقلانى و منطقى در پیدایش ایناعتقاد تأثیر داشته است، زیرا از نظر عقل و منطق کوچکترین تفاوتى میانعدد 13 و سایر اعداد نیست که لااقل احتمال داده شود آن تفاوت منشأ خطاىفکر و منطق بشر شده است.
در این گونه مسایل است که باید به دنبال علت پیدایش آنها و رواج آنها رفتو آن علتها را که خارج از حوزه عقل و منطق بشر است کشف کرد و در زمینهاین گونه عقاید است که مىتوان فرضیههایى ابراز داشت. برخلاف مسایلى کهزمینه عقلانى و منطقى داشتهاند. در زمینه این مسایل، انسان بودن انسان واستعداد عقلانى و فکرى او براى پیدایش آنها کافى است...
مفاهیم خدا و دین و پرستش اگر با طبیعت عقلانى و منطقى بشر بستگى داشتهباشد و یا با تمایلات فطرى و ذاتى او مربوط باشد کافى است براى توجه بشربه آنها و گرایش به سوى آنها و اما اگر با هیچ یک از آنها وابستگى نداشتهباشد ناچار باید علتهاى خاص روانى و یا اجتماعى براى آنها جستجو کنیم. کسانى که ترس، یا جهل، یا امتیازات طبقاتى یا محرومیتهاى اجتماعى،یامحرومیتهاى جنسى را منشأ پیدایش مفاهیم دینى و توجه بشر به خدادانستهاند، از قبل چنینفرض کردهاند که عامل منطقى و عقلانى یا تمایل فطرى و ذاتى در کار نبودهاست و اعتقاد به خدا و سایر مفاهیم دینى را از قبیل اعتقاد به نحوست 13فرض کردهاند، آنگاه در مقام توجیه آن برآمدهاند، اول این که با وجودعامل منطقى یا فطرى جاى اینگونه فرضیهها نیست.
مىگوییم بشر از قدیمىترین ایام به مفهوم علیت و معلولیت پى برده است وهمین کافى است که او را متوجه مبدأ کل ولااقل این پرسش را براى او به وجودآورد که آیا همه موجودات و پدیدهها از یک مبدأ آفرینش به وجود آمدهاندیا نه؟
به علاوه بشر از قدیمىترین ایام نظامات حیرتآور جهان را مىدیده است،وجود خدا را با تشکیلات منظم و دقیق مشاهده مىکرده است، همین کافى بودهاست که این فکر را به وجود آورد که این تشکیلات منظم و این حرکات مرتب همهاز مبدأ مدبر و دانا و خودآگاهى ناشى مىشود یا نه؟ پس درباره این که بشرچرا از خدا بحث کرده و مىکند نباید در جستجوى عامل دیگرى غیر از استعدادمنطقى و عقلانى بود»، (خدا در اندیشه بشر، ص 165 – 163.